در پس گذر سالها انتظار...

 

سالیانی است که چشمانم در پنجره ای رو به فردای ظهور قاب است. عنکبوت ظلم تاری از هجران بر آن بسته و سال هاست برای آمدنت لحظه شماری می کنم. یابن الزهرا !  ببین و نظاره کن چگونه ثانیه ها و لحظه ها و ساعت ها می گذرند و ز هجر و فراقت بی حوصله اند! ای ماه چهارده ز پشت ابر غیبت بدر آی! حیف و صد حیف که دیدگان را شوق  وصال است ولی چه سود که فروغ دیده نیست. بیا یابن الحسن بیا و سرمه چشمان غمزده ز طوفان بلایمان شو. بیا تا سر بر آستانت نهاده و عقده دل بگشاییم. بیا و معنای لحظه های بی قراریمان شو. چه می شود بانگ انا المهدی را ز کعبه عشق بشنویم و گرداگردش طواف عشق به جا آریم. مرده آن لحظه ام که بانگی به گوش رسد که گوید :« ای منتظر غمگین مباش قدری تحمل بیشتر   گردی به پا شد در افق گویی سواری می رسد» چشمهایم را مروارید غلطانی است به نام اشک آن را نذر آمدنت می کنم تا به قدیمی ترین آرزوی دلم رسم و زیر مژگان نگاهت جان سپارم. امید دل های نومیدان صبح ظهور را با سبد سبد گل یاس چشم در راهم.

طلبه فار غ التحصیل :صدیقه خانی

 

  • نظر از: عمادی
    1391/04/31 @ 11:10:39 ب.ظ

    عمادی [عضو] 

    التماس دعا

  • جان نثاری
    نظر از: جان نثاری
    1391/04/31 @ 01:12:36 ب.ظ

    جان نثاری [عضو] 

    نوشته زیبایی است ممنون، الهم عجل الولیک الفرج

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.