مدرسه علمیه فاطمیه پاکدشت
cb:post_author_photo_small][cb:post_author_photo_big][cb:post_body1][cb:post_body2]
cb:post_author_photo_small][cb:post_author_photo_big][cb:post_body1][cb:post_body2]
روزی که حافظ از دنیا می رود برخی مردم کوچه و بازار به فتوای مفتی شهر شیراز به خیابان می ریزند و مانع دفن جسد شاعر در مصلای شهر می شوند، به این دلیل که او شراب خوار و بی دین بوده و نباید در این محل دفن شود.
فرهیختگان و اندیشمندان شهر با این کار به مخالفت بر می خیزند. بعد از بگو مگو و جر و بحث زیاد، یک نفر از آن میان پیشنهاد می دهد که کتاب او را بیاورند و از آن فال بگیرند هر چه آمد بدان عمل نمایند.
کتاب شعر را دست کودکی می دهند و او آن را باز می کند و این غزل نمایان می شود:
” عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی آن دِروَد عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار چه مست همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت”
همه از این شعر حیرت زده می شوند و سرها را بریز می افکنند. بالاخره دفن پیکر حافظ انجام می شود و از آن زمان حافظ ” لسان الغیب” نامیده شد.
محبوبه نصرتی زاده ( استاد)
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط وفائی نژاد در 1395/06/16 ساعت 08:34:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1395/06/16 @ 04:11:55 ب.ظ
❀✿Taranoum✿❀ [عضو]
سلام
عالی بود