مدرسه علمیه فاطمیه پاکدشت
cb:post_author_photo_small][cb:post_author_photo_big][cb:post_body1][cb:post_body2]
cb:post_author_photo_small][cb:post_author_photo_big][cb:post_body1][cb:post_body2]
دلگيرترين روزها در تقويم جمعههاست. حتي غريبترين روزها هم جمعههاست. جمعهها هميشه قرمز رنگ است. وقتي اسم جمعه ميآيد، ياد رنگ قرمزش در تقويمها ميافتم. اما جمعهها در دل تو چه رنگي است؟
گاهي باورم نميشود که تو هستي، مرا ميبيني ميشناسي، درک ميکني، تک تک لحظهها و نفسها و افکار مرا در مييابي. گاهي آنقدر دلم تنگ ميشود که اشکها امانم را ميبرند. اولين بار که نامت را شنديم گمانم اين بود، که بايد بين مخلوقات بگردم شايد تو را دريابم، چه فکر بدي بود، تو در من بودي و من بيخبر از تو…!
بارها خواستهام که دستان پر از هيچ خود را به رسم دوستي دراز نمايم، شايد مهرباني دستان پر احساس تو را حس کنم. چه پندار بچهگانهاي! چرا که پيش از اين، تو گرماي دستانت را به من بخشيده بودي! مرا توانايي به درک تو نيست. مرا راهي به سوي تو نيست. اگر با آن چشمان زيبايت مرا ننگري، واي بر من ….
تو هستي، ميدانم، همه جا، همه وقت، اين منم که غافلم، اين منم که جاماندهام، روزي خواهد آمد که تو بيايي و فقط با يک سلام اين چنين پاسخت گويم: سلام علي آل ياسين.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط وفائی نژاد در 1391/06/08 ساعت 10:32:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |