مدرسه علمیه فاطمیه پاکدشت
cb:post_author_photo_small][cb:post_author_photo_big][cb:post_body1][cb:post_body2]
cb:post_author_photo_small][cb:post_author_photo_big][cb:post_body1][cb:post_body2]
در یكی از جنگها كه پیامبر همراه لشكر بودند، در شبی كه پاسبانی لشكر اسلام بر عهدهی عباد بن بُشر و عمّار یاسر بود، نصف اول شب نصیبِ،عباد گردید و نصف دوم نصیب عمار، پس عمار خوابید و تنها بُشر بیدار بود و مشغول نماز گردید در آن حال یكی از كفار به قصد شبیخون زدن به لشكر اسلام برآمد به خیال اینكه پاسبانی نیست و همه خوابند از دور عباد را دید ایستاده و تشخیص نمیداد كه انسانست یا حیوان یا درخت برای اینكه از طرف او نیز مطمئن شود تیری به سویش انداخت تیر بر پیكر عباد نشست و او اَبداً اعتنایی نكرد، تیر دیگری به او زد و او را سخت مجروح و خونین نمود باز حركت نكرد تیر سوم زد پس نماز را كوتاه نمود و تمام كرد و عمار را بیدار نمود عمار دید سه تیر بر بدن عباد نشسته و او را غرق در خون كرده گفت: چرا در تیر اول مرا بیدار نكردی عباد گفت: مشغول خواندن سورهی كهف در نماز بودم و میل نداشتم آن را ناتمام بگذارم و اگر نمیترسیدم كه دشمن بر سرم برسد و صدمهای به پیغمبر برساند و كوتاهی در این نگهبانی كه به من واگذار شده كرده باشم هرگز نماز را كوتاه نمیكردم اگر چه جانم را از دست میدادم.[1]
[1] . سفینه البحار، ج2، ص145.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط وفائی نژاد در 1391/05/03 ساعت 12:04:35 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1391/05/03 @ 12:08:14 ب.ظ
طیبی [عضو]
سلام . مطلب جالب و خواندنی بود . ممنون از دیدارتون