مدرسه علمیه فاطمیه پاکدشت
cb:post_author_photo_small][cb:post_author_photo_big][cb:post_body1][cb:post_body2]
cb:post_author_photo_small][cb:post_author_photo_big][cb:post_body1][cb:post_body2]
هدف، وسیله را چه میکند؟
آدمهای عجیبی هستیم. تصمیم میگیریم به مسافرت برویم.
برنامهریزی میکنیم. دل به دریا نمیزنیم. فکر همه جایش را میکنیم. همه آنچه امکان دارد به آنها نیاز پیدا کنیم همراه سفرمان میشود. احتمالات برایمان جدی میشود و وزنة امکان پیدا کردنش، سنگین. هر آنچه را فکر کنیم به کارمان میآید، میچپانیم توی ساک یا صندوق عقب ماشین. تازه تا چند ساعت بعد از شروع سفر هم هنوز داریم توی ذهنمان ریز به ریزِ همه چیز را بررسی میکنیم تا چیزی از قلم نیفتاده باشد و تا میتوانیم احتمال خطا را در معادلاتمان پایین میآوریم.
آدمهای عجیبی هستیم که تا از خانه دور شدیم، کلیدش را از شیشه وسیله نقلیهمان به بیرون پرت نمیکنیم و بیخیالِ همه چیز نمیشویم. حواسمان هست سفرمان هر قدر خوش، هر قدر خوب، هر قدر شاد یا سخت و کسلکننده باشد، موقتی است. برای همین
نه به خوشیهایش دلبسته میشویم و نه با سختیها و ناملایماتش، سفر را میبازیم.
یادمان نمیرود قرار است دوباره برگردیم به همین خانه، و حواسمان هست تا درش را چفت و بست بزنیم که دزد به آن نزند و ایمنیاش را تأمین میکنیم.
آدمهای عجیبی هستیم که حواسمان به این چیزها هست اما یادمان رفته همه سر تا ته زندگی ما سفر است و ما آدمها مسافران عجیبِ این دنیا. هدف را گم کردهایم و وسیلهاش را سفت به خودمان چسباندهایم. شاید هم گم نشده است، فقط جایشان را با هم عوض کردهایم. هدفمان دیگر برگشتن به خانه با دست پر و پیمان نیست.
خیلی از ماها کلید خانهمان را گم کردهایم. دلبسته چشم ودل کورهمین سفرچندروزهایم ویادمان رفته بایدبرگردیم ویک«بیخیالِ عالم»به خود ما نگفتهایم وزدهایم زیرهمه قوانین خوب خدا. به همدیگردلداری میدهیم که بزن وبخوروبگیر و ببند و بیخیال. حالا چه کسی رفته و دیده؟
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط وفائی نژاد در 1390/12/28 ساعت 10:14:17 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |